پس از گذشت ۴۲ سال از فاجعه ناکازاکی در ژاپن، واقعه‌ی هفتم تیرماه سردشت در ایران به وقوع پیوست. بازخوانی این دو فاجعه می‌تواند عبرت‌آموز باشد. هدف این یادداشت کوتاه، نیم‌نگاهی به آن فجایع در بستر اجتماعی ژاپن و ایران است.

 در ۱۸ مردادماه سال ۱۳۲۴ هـ.ش برابر با نهم اوت سال ۱۹۴۵ میلادی، داغ بمباران اتمی ناکازاکی با هزاران کشته و مصدوم سه روز پس از فاجعه‌ی هیروشیما تازه شد؛ اما ده سال طول نکشید که نه تنها ناکازاکی بلکه کشور ژاپن در مسیر توسعه بیش از پیش سرزنده‌تر و شادابتر از گذشته، حیات تازه‌ای یافت. داستان توسعه در ژاپن به قرن هفدهم و به‌ویژه سده‌ی نوزدهم میلادی برمی‌گردد. هنوز پانزده سال از مرگ امیرکبیر در ایران نگذشته بود که امپراتور میجی در مراسم تاجگذاری خود از سوگندنامه‌ای در پنج ماده رونمایی می‌کند که در آن ضمن برپایی مجالس شورایی و مجامع عمومی مشورتی بر همکاری و دخالت همه‌ی طبقات در اداره‌ی امور مملکت و الغای قوانین تشریفاتی و تجملاتی در عین حذف محدودیت‌هایی طبقاتی در استخدام‌ها و جایگزینی قوانین عادلانه‌ی طبیعی به جای رسوم و سنت‌های نادرست و نهایتاً پویش همگانی برای دانش‌اندوزی جهانی به منظور تقویت بنیاد حکمرانی امپراتوری تاکید داشت. توسعه نیاز به انعطاف دارد که ناکازاکی‌ها و همه‌ی ژاپنیها به خوبی این انعطاف را در پذیرش شکست در جنگ دوم جهانی نشان دادند. توسعه نیاز به سختکوشی دارد که این سختکوشی به‌عنوان خصیصه‌ی ژاپنی‌ها زبانزد جهانیان است. توسعه نیاز به تعامل حسنه با دیگران و رعایت حقوق همدیگر دارد که در فرهنگ ترافیکی ژاپن و در رعایت حقوق فروشگاه‌ها در ایام  سوانح، این احترام به حقوق همدیگر عینیت تامّ دارد. توسعه نیاز به فراموشی دارد حتّی در مواجهه با دشمن که ژاپن در این وادی یک شاهکار جهانی است به‌گونه‌ای که در قبرستان‌های این کشور خودیهای مقتول در کنار دشمنان قاتل بیگانه آرمیده‌اند. توسعه نیاز به همراهی و همدلی اکثریت با اقلّیت دارد شاید این همکاری حزب اکثریت با رقیب اقلّیت در این کشور بی‌نظیر است که به اقلّیت مجال قدرت‌نُمایی داده می‌شود که بتواند در مناسبات قدرت در عرصه‌ی جهانی نقش دیپلماتیک خود را ایفا کند. فاصله‌ی ما با ژاپن در داستان توسعه، فاصله‌ای بیش از یکصد ساله را نشان می‌دهد.
 وقتی که موتور توسعه به حرکت در می‌آید دیگر نه بمب اتمی و نه شکست در جنگ جهانی و نه هیچ مانع و رادعی راه را بر افق‌گشایی نمی‌بندد و بلکه شکست‌ها و سختی‌ها بر ظرفیت‌ها و قوت‌ها می‌افزایند امّا وقتی که در مسیر توسعه نبود، بمب‌ها و شکست‌ها بر شدّت قهقرا می‌افزایند. داستان توسعه در ایران و به تبع آن در سردشت ما داستان غم‌انگیزی دارد برخلاف اصلاحات میجی و در واقع انقلاب میجی  که تقریباً همزمان با انقلاب مشروطه در ایران است، شاهان قاجار و پهلوی تیشه به ریشه‌ی انقلاب زدند و توسعه ابتر ماند و هنوز هم که هنوز است با عبور از رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی اندر خم یک کوچه‌ایم.
شوک بمباران شیمیایی هفتم تیرماه سال ۶۶ سردشتی را که نیمه جانی بیشتر نداشت یکسره به اغما برد و حالا هم پس از ٣۵ سال از آن فاجعه، شاخص‌های توسعه در سردشت، نشانه‌های بدی از یک بیماری مزمن را نشان می‌دهند: درآمد پایین سرانه، بیشترین میزان طبقه‌بندی بیکاری، کاهش جمعیت، درد مهاجرت و رنج آوارگی و مرگ‌های ناشی از قاچاق انسانی در آن سوی آب‌ها و کانال‌های دریایی اروپا و ترکیه، جاده‌های مرگ، نبود زیرساخت‌های مناسب عمرانی و فقدان حتّی یک کشتارگاه صنعتی از آن جمله‌ هستند.
 مقایسه‌ی سردشت نه با ناکازاکی بلکه با شهری همچون محلّات در استان مرکزی به‌عنوان قطب تولید گل و گیاهان زینتی می‌تواند میزان عقب‌افتادگی این دیار را عیان سازد؛ در شرایطی که دولت با هزاران میلیارد کسری بودجه از تٲمین هزینه‌های جاری خود عاجز است باید  چشم به‌سوی نهادهای مدنی و اشخاص حقیقی دوخت تا که در غیاب دولت بتوانند گرهی از کار مردم بگشایند. آیا سردشت نمی‌تواند با آن‌همه منابع بکر و خدادادی‌اش با آن‌همه آب و طبیعت و بوم و گردشگری و بازار مرزی و با همه‌ی استعدادهای انسانی و سرمایه‌ی اجتماعی‌اش به‌مثابه‌ی محلّات عمل کند! آیا در پیوند نخبگان دانشگاهی با صاحبان سرمایه‌ی مادّی و متولّیان امور نمی‌توان سردشت را از تله‌ی فقر و تله‌ی مهاجرت و ده‌ها تله‌ی دیگری که بر دست و پای مردم زده شده است، رهایی بخشید و زنجیرهاییش را از هم گسست و در این دهکده‌ی جهانی راه خلاقیت و شکوفایی را برگرفت؟